کد مطلب:93750 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:425

یک دستور مهم بهداشتی











جمله «كلوا و اشربوا و لا تسرفوا» (بخورید و بیاشامید و اسراف نكنید» (كه در آیه 31 اعراف آمده است) گرچه بسیار ساده به نظر می رسد، اما امروز ثابت شده است كه یكی از مهمترین دستورات بهداشتی همین است، زیرا تحقیقات دانشمندان به این نتیجه رسیده كه: سرچشمه بسیاری از بیماریها، غذاهای اضافی

[صفحه 308]

است، كه به صورت جذب نشده در بدن انسان باقی می ماند، این مواد اضافی هم بار سنگینی است برای قلب و سایر دستگاههای بدن و هم منبع آماده ای است، برای انواع عفونتها و بیماریها، لذا برای درمان بسیاری از بیماریها، نخستین گام همین است، كه: این مواد مزاحم كه در حقیقت زباله های تن انسان هستند، سوخته شوند و پاكسازی جسم عملی گردد. عامل اصلی تشكیل این مواد مزاحم، اسراف و زیاده روی در تغذیه و به اصطلاح «پرخوری» است و راهی برای جلوگیری از آن جز رعایت اعتدال در غذا نیست، مخصوصا در عصر و زمان ما كه بیماریهای گوناگونی مانند بیماری قند، چربی خون، تصلب شرائین، نارسائیهای كبد، و انواع سكته ها، فراوان شده، افراط در تغذیه با توجه به عدم تحرك جسمانی كافی، یكی از عوامل اصلی محسوب می شود، و برای از بین بردن اینگونه بیماریها راهی جز حركت كافی و میانه روی در تغذیه نیست.

مفسر بزرگ، مرحوم «طبرسی» در «مجمع البیان» مطلب جالبی نقل می كند كه: هارون الرشید طبیبی مسیحی داشت، كه: مهارت او در طب معروف بود، روزی این طبیب به یكی از دانشمندان[1] اسلامی گفت: من در كتاب آسمانی شما چیزی از طب نمی یابم، در حالی كه دانش مفید بر دو گونه است: علم ادیان، علم ابدان (و شما فقط علم ادیان را دارا هستید) او در پاسخش چنین گفت: خداوند همه ی دستورات طبی را در نصف آیه از كتاب خویش آورده است: «كلوا و اشربوا و لا تسرفوا» و پیامبر ما نیز طب را در این دستور خویش خلاصه كرده است: «المعده بیت الادواء و الحمیه راس كل دواء واعط كل بدن ما عودته» (معده خانه همه ی بیماریها است، و امساك و پرهیز سرآمد همه ی داروها است و آنچه بدنت را به آن عادت داده ای (از عادات صحیح و مناسب) آن را از او دریغ مدار».

[صفحه 309]

طبیب مسیحی هنگامی كه این سخن را شنید گفت: «ما ترك كتابكم و لا نبیكم لجالینوس طبا» (قرآن شما و پیامبرتان برای جالینوس (طبیب معروف) طبی باقی نگذارده است)[2] كسانی كه این دستور را ساده فكر می كنند، خوب است، در زندگی خود آنرا بیازمایند، تا به اهمیت و عمق آن آشنا شوند، و معجزه رعایت این دستور را در سلامت جسم و تن خود ببینند».

تا به اینجا با توضیحاتی كه داده شد، روشن گردید كه مراد از (اجسادهم نحیفه) این نیست كه واقعا تمام پرهیزكاران بدنهای لاغری دارند و هرگز از مواهب و نعمتهای الهی بهره نمی گیرند، بلكه بهره می گیرند ولكن هدف آنها شكم پرستی نیست، پرهیزكاران جسم خود را در خدمت اهداف بلندشان قرار می دهند، و تغذی جسم را برای تنها پرورش جسم بكار نمی گیرند، بلكه هدف از تعذی و پرورش جسم هر چه بیشتر بها دادن به تكامل روح است آنها جسم را به عنوان مركبی سالم برای رهروی روح پرورش می دهند.

در نهج البلاغه مولی علی (ع) درباره مدح یكی از پرهیزكاران چنین می فرماید: «كان لی فیما مضی اخ فی الله و كان یعظمه فی عینی صغر الدنیا فی عینه و كان خارجا من سلطان بطنه فلا یشتهی مالا یجد و لا یكثر اذا وجد» (در روزگار گذشته برای من برادر و همكیشی در راه خدا (ابوذر غفاری یا عثمان بن مضعون) بود، كه: كوچك بودن دنیا در نظرش او را در چشم من بزرگ می نمود، و شكمش بر او تسلط نداشت، پس چیزی را كه نمی یافت، آرزو نمی كرد، و اگر می یافت بسیار بكار نمی برد).[3].

احتمال دارد مراد از «اجسادهم نحیفه» همان معنای مطابقی باشد، و حالت اكثری آنها لحاظ شده، كه غالبا اجساد نحیف و لاغری دارند، و این نحیف بودن از

[صفحه 310]

روزه گرفتن و عبادت آنها سرچشمه گرفته شده است، این توهم پیش نیاید كه بنابراین متقیان از قدرت بدن كافی برخوردار نبوده، و به قول معروف شل و ول هستند، جواب این توهم را هم مولی در نامه عثمان بن حنیف[4] فرموده اند كه: «الا و ان الشجره البریه اصلب عودا و الروائع الخضره ارق جلودا و النباتات البدویه اقوی وقودا و ابطا خمودا» ( آگاه باشید كه درخت بیابانی (كه آب كم به آن می رسد) چوبش سختر (استوارتر) است، و درختهای سبز و خرم (كه در باغهای پر آب كاشته شده) پوستشان نازكتر است، و گیاه های دشتی (كه جز آب باران آب دیگری نیابند) شعله آتش آنها افروخته تر و خاموشی آنها دیرتر است، (آری انسان هر قدر كمتر بخورد و بیاشامد اندامش استوارتر و در كارزار دلیرتر است، و هر قدر بیشتر بخورد و بیاشامد نازك پوست و سست دل و ترسناكتر است)).

اینان رنج زندگانی دنیا را می كشند تا گنج جاودانی ابدی را برگیرند، آنها روزه می گیرند تا عبادتی را كه خداوند نسبت آن را به خود داده (اضافه تشریفیه) بجا آورند، و خدای را به عنوان جزای اعمالشان تلقی كنند، كه در حدیث قدسی آمده: الصوم لی و انا اجزی به (روزه برای من است و من در مقابل آن جزا داده می شوم).[5].

روزه آنان روزه عوام نیست، كه روزه اخص الخاص یا لااقل روزه خواص است، صوم را به سه درجه تقسیم كرده اند:

[صفحه 311]

1- صوم عموم (عوام) كه در آن فقط از شهوت بطن و فرج و دیگر مفطرات روزه خودداری می شود.

2- صوم خصوص (خواص) كه در آن گوش و چشم و زبان و دست و پا و سائر جوارح هم از گناهان برحذر می گردد، در روایتی از امام صادق (ع) آمده: «اذا صمت فلیصم سمعك و بصرك و غیر ذلك» (زمانی كه روزه گرفتی باید گوش و چشم و دیگر اعضاء هم روزه باشد).

3- صوم اخص الخصوص (اخص الخواص) كه در آن قلب هم از جمیع ما سوی الله در احتراز است، در آن، دل از افكار دنیوی و شواغل پست مبرا است، مگر افكار و شواغلی كه همانند پلی بر رهگذر دنیا برای رسیدن به آخرت زده شود.

آری روزه متقین از نوع اول نمی تواند باشد، بلكه از نوع دوم و سوم، آنها، آتش مشتعل شهوات را كه اسلحه شیطان رجیم است، در تمام ابعادش با گرسنگی صیام خاموش می كنند، در روایت از رسول گرامی است كه: «ان الشیطان لیجری من ابن آدم مجری الدم فضیقوا مجاریه بالجوع» (همانا شیطان در مجاری خون پسر آدم جاری می شود، پس مجاری خون را با گرسنگی ضیق كنید) مفاد این روایت در مواقع طغیان شهوت غضب و شهوت جنسی و شهوت تمایل به غذا خوردن و غیره بسیار محسوس است، اشتهاء و میل انسان به این امور چراغ سبزی برای گذر و عبور شیطان و اتباع او از رهگذر جسم و جان است و از این روی در موقع اشتهاء، هیجان، در گردش خون ملموس است، و كنترل این هیجان با گرسنگی كه به عنوان چراغ قرمزی برای شیطان و انصار و اعوان او است میسر است، گرسنگی گرچه باعث لاغری جسم است ولی از دست دادن مقداری از حجم گوشت و پوست و استخوان برای به دست آوردن حجم بسیار زیادتری در بعد روح قابل مقایسه نیست.

متقیان و پرهیزگاران از آب جسم گرفته بر آتش مشتعل درون می ریزند، و از

[صفحه 312]

این روی غالبا لاغر اندام می نمایند ولی بزرگی روح آنها كفایت از كمبود جسم و صغر حجم پوست و استخوان می كند، روحی كه قوام جسم هم به آن است و اگر نباشد جسمی پایدار نخواهد بود، و بقول شاعر:

تن همی نازد به خوبی و جمال
روح پنهان كرده كر و فر و بال

گویدش كای مزبله تو چیستی
چند روز از پرتو من زیستی

غنج و نازت می، نگنجد در جهان
باش تا كه من شوم از تو نهان

سبزه ها گویند ما سبز از خودیم
خرم و خندان و بس زیبا شدیم

فصل تابستان بگوید كای امم[6]
خویش را بینید چون من بگذرم»[7].


گرسنگی و پیامد لاغر اندامی آن، از پرخوری و پیامد میراندن زیركی و فطانت ( البطنه تمیت الفطنه) مسلما بهتر است گرسنگی كه همچون ابری باران حكمت از آن می ریزد (الجوع سحاب یمطر الحكمه) قطعا سزاوارتر و شایسته تر است، از پرخوری كه عاملی موثر برای عروض خواب بر انسان است، خوابی كه برادر مرگ است (النوم اخ الموت) و همچنانكه در مرگ استكمالی نیست و دست از عمل كوتاه است، در خواب هم استكمالی نخواهد بود، خوابی كه انسان را از عبادات نیمه شبی محروم و از فیض اعظم و گنجینه پر ثمر سحری و راز و نیاز در خلوتگه راز عاشقی باز می دارد و به قول مرحوم شیخ بهائی:

[صفحه 313]

(الی كم كالبهائم انت هائم
و فی وقت الغنائم انت نائم)

(تا چند مثل چهارپایان متحیر و سرگشته ای، و در وقت غنیمت در خوابی).

آری تا به كی در وقتی كه باید مصداق «اذكرونی فی الخلوات اذكركم فی الفلوات»[8] و «اذكرونی فی الخلاء اذكركم فی الملا الاعلی»[9] باشد در خواب و از ذكر و یاد او غافلیم.

انسان به طور عادی به فرموده مولی امیرالمومنین علی (ع) اگر 60 سال زندگی كند، نصف عمر او را شبها نابود می كند.

(اذا عاش الفتی ستین عاما
فنصف العمر تمحقه اللیالی)[10].

چگونه با پرخوری اكثر نیم دیگر را با دست خود به خواب می رود، و از استكمال محروم می ماند، و باز عجب از پرخوران نیست كه، عجب از افرادی است كه نیم از عمر را به دست شب سپرده، و نیم روز را هم حتی بدون پرخوری در خواب می گذرانند، پس اینان را با استكمال، چه!! ای كاش ما در زمره اینان نباشیم كه بیچاره ایم و اگر هستیم و خود نمی دانیم، امید است، با اینكه استكمالی حاصل نكرده و ستم بر نفس خود رانده ایم، مربی و پرورنده ما با دست عنایت خود تارهای فطرت ساكت و ساكن گشته ی ما را حركتی دهد تا ندای طنین افكن بیداری با نوائی روح بخش و روح افزا گوش دل به خواب رفته ی ما را نوازشی دهد تا حداقل از نیم عمری كه در روز باید سپری كنیم، توشه ای از كمال برگیریم انشاء الله.

باید آگاه بود كه در حال خطا فطرت بیدار به خواب رفته، وگرنه امكان ندارد

[صفحه 314]

با فطرت بیدار و هوشیار، خطائی از انسان تعمدا سر زند، آنكه انسانی را به قتل رسانده و ظلمی روا می دارد، یا در برابر شهوات سر خم می كند فطرتش اگر نمرده باشد، به خواب رفته است، در این حال دست به هر كاری می زند، با نظارت عقل و فطرت نیست، او عقل را مغلوب و به عالم بی خیالی و بی ادراكی فرستاده است، او چشم عقل را در این حال بسته است، اگر تا نزدیك خطائی رویم و متنبه شویم از خواب بیدار شده ایم، ولی باید دانست این بیداری را باید مدیون محبت الهی بود، چنانكه در مناجات شعبانیه آمده «الهی لم یكن لی حول فانتقل به عن معصیتك الا فی وقت ایقظتنی لمحبتك» (پروردگارا حول و قوه ای در خود نمی بینم كه به سبب آن از كنار معصیت تو بگذرم، مگر در آن وقتی كه مرا برای محبت خود بیدار كردی).

باری پرهیزكاران شكم را از نان تهی می كنند، تا نهاد خود را از گوهرهای گرانبها انباشته سازند، آنان طفل جان را از شیر شیطان گرفته، و زمینه همرازی و همبازی با ملك را برای او فراهم می كنند، زیرا طفلی كه از شیر شیطان تغذی و وجودش استحكام و رشد یافته هرگز قابلیت همرازی با فرشته را ندارد، زیرا كه سنخیتی بین آنها نیست، تا با هم و در كنار هم زندگی خود را بگذرانند، كه (السنخیه عله الانضمام و الاجتماع).

و به قول مولوی:

گر تو این انبان زنان خالی كنی
پر ز گوهرهای اجلالی كنی

طفل جان از شیر شیطان باز كن
بعد از آتش با ملك انباز كن

خلاصه بحث درباره این فراز چنین شد كه دو وجه در «اجسادهم نحیفه» احتمال داده شد: 1- عدم توجه به شكم پرستی و تن پروری 2- كثرت روزه گرفتن،

[صفحه 315]

عبادت و اكتفاء به قدر ضرورت از طعام كه این همه مقدمه برای تعالی روح و روان است. مرحوم الهی در ذیل این فراز (اجسادهم نحیفه) گوید:

بتن لاغر ز رنج وسعی بسیار
به جان فربه ز مهر روی دلدار

چو خوش گفت آن حكیم قدسی آواز
تن و جانرا تضاد افتاده ز آغاز

چو تن فربه كنی لاغر شود جان
چو جان را پروری تن گشت پژمان

تن آسائی هلاك جان پاك است
ز رنج تن روانها تابناك است

حكیمان بر مثال گوهر و سنگ
همی دانند جان و تن ز فرهنگ

تو سنگ تن مزن بر گوهر جان
غبار جسم از آن گوهر بیفشان

تن آسائی روانت تار سازد
فروزان، شمع جان، تن گر گذارد

تو را تا یار باشد دانش و رای
تن خاكی بیفكن جان بیارای

كه جان جاوید یابد، زندگانی
تن خاكی نپاید جاودانی

[صفحه 317]


صفحه 308، 309، 310، 311، 312، 313، 314، 315، 317.








    1. مراد (علی بن حسین بن واقد) است.
    2. مجمع البیان ذیل آیه (31 -32).
    3. نهج البلاغه، كلمات قصار، كلمه 281 فیض و 289 صبحی صالح.
    4. نهج البلاغه نامه 45.
    5. عبارت (انا اجزی به) را دو گونه می توان قرائت كرد: 1- (اجزی به) كه متكلم مضارع معلوم از ثلاثی مجرد باشد یعنی من جزا می دهم آنرا 2- (اجزی به) بصیغه مجهول یعنی خود من به عنوان جزای آن عمل قرار می گیرم و بزرگانی همچون ملا هادی سبزواری این وجه را بهتر شمرده اند و این وجه مطابق حدیث شریف قدسی دیگری است كه «من قتلته فعلی دیته و من علی دیته فانا دیته» (هر كسی را كشتم پس بر من است خونبهای او و كسی كه بر گردن من خونبهای او باشد پس من خونبهای او هستم).
    6. امم جمع امت بمعنی جماعت است.
    7. نقل از اسرار الحكم سبزواری ص 539.
    8. (یاد كنید مرا در مكانهای خلوت تا شما را در بیابانهای وسیعی كه فریادرسی نیست یاد كنم).
    9. یاد كنید مرا در جای خلوت تا یاد كنم شما را در ملاء اعلی و جائی كه فریادرسی نیست).
    10. (نقل از اسرار الحكم سبزواری ص 540).